محمدرضا کوچیکه زد رو شونه م و گفت بهم گوش کن یچیزی میخوام بگم و فقط تو رو دارم که براش تعریف کنم، خواهرش از سروکولم بالا میرفت ، گذاشتمش زمین و منتظر شدم برام تعریف کنه، حسابی هیجان زده بود و یچیزایی درباره یه دوستش تو مدرسه که رفته خانوم معلمو ببوسه و فلان تعریف کرد، 😄 گفتم ای بابا ،حالا خانوم معلم با خودش گفته آخی طفلک معصوم کلاس اولی مهربون اومده بوس بده، بعد خنده م گرفت، واقعا همه ی پسرا ؟ همه ی همشون؟ تو هر سن و سالی؟ 😂😂 وقتی هرکدومشون میاد بهت میگه ببین تو نمیدونی من جنس خودمو خوب میشناسم لابد مطمئنه، در هر صورت من زیاد باورم نمیشه همه ی مردمانی یکجور باشن، دوست دارم فکر کنم کسایی هم هستن که خوب و درستکارن و خارج از قاعده رفتار میکنن، یه قسمت جدید مقصد نهایی با یجور جلوه های ویژه ی کارتونی و غیرواقعی امسال ساختن، خیلی خونریزی داشت و خوشم نیومد، برای سومین بار امروز ییلدیز رو دیدم و همش تکرار، راستش اینجوریه که وقتی صدای اندر و ییلدیز رو‌میشنوم حالم خوب میشه و از استرسم کم میکنن، فردا باید برم برای مصاحبه یه فروشگاه بزرگ که مدیرفروش میخوان، عصر میرم، و داشتم فکر میکردم چی باید بپوشم و برم ، اگر خدا توی دادن ظاهر مناسب انقدر کم کاری نمیکرد حتما موفق تر عمل میکردم،

ولی حالا کسی هستم که قدرتش توی کلماته و راستش اینو بیشتر دوست دارم، وقتی یبار شنیدم« تو فقط قشنگ حرف میزنی» اول دردم اومد، از اون حرفایی بود که واقعا آدم رو ناراحت میکنه، اما بعدا هرچی بیشتر بهش فکر کردم که البته آسیبش هم بیشتر میشد،

چون میدونین وقتی تیر میخورید بیشتر آسیبی که دیدین بخاطر حرکت گلوله توی بدنتونه که بافت رو‌تخریب میکنه و خودشو به نقاط حیاتی میرسونه تا بکشتتون،

بله، هرچی بیشتر فکر کردم برای جلوگیری از خونریزی ،

با خودم گفتم بجای اینکه برای ظاهر اطرافت آدمای ظاهربین و سطحی داشته باشی ،

خیلی بهترش اینه که افراد بخاطر نحوه رفتار و شخصیتی که برای داشتنش تلاش کردی کنارت باشن.

همینطور که من نظر اول به چشم کارفرما نمیام ،چون دماغ کوچولوی عملی یا حتی نچرال ، چشمای مژه گذاشته و پوست شفاف. لبای پر شده با متریال مناسب و لبخندی با دندونایی که قبلا ارتودنسی یا پروردگار و حتی لمینت مرتبشون نکرده ندارم، پس با مهارتم سنجیده میشم و همه شغلایی که داشتم رو اونطوری بدست آوردم، مسائل مختلفی جلوی داشتن کار رسمی من رو گرفتن، شماره یک اینکه هروقت پی کار گرفتم آقایونی که توی زندگیم بودن بهم پرخاش کردن و همون مخالفت آدمای بی اهمیت منو ناامید میکرد و عقب مینداخت، یا دوتای بامحبت شون که نزدیکترینن بهم گفتن چقدر بهت میدن ما بهت دوبرابرشو میدیم نرو 😏بعدا ولی کسی مسئولیت شما رو بعهده نداره، بزرگترم که بشین دیگه برای حقوق کم کار نمیکنین، پس بخاطر حرف هیچکس کارتونو عقب نندازین، و در شماره دو عنوان جالبی هست ، من چنان رشته ایی انتخاب کردم که هیچوقت توی آزمون استخدامی ها نیست و تو کل این سالا دوبار تو دفترچه بوده و یبارش که حدنصاب بودم کد نوزده خوردم چون زیاد حرف میزنم، گرچه کارآموزیمو تو شهرداری گذروندم و کارمم عالی بود، اما اونجا آب پاکی رو ریختن رو‌دستم که شغل اینجا موروثیه و بعد فارغ التحصیلی به ما نمیرسه ، بدون سهمیه و اینچیزا اگر واقعا نمره های فوق العاده نداشته باشی دستت جایی بند نیست، نمره هام بدم نبودن معدلم هفده شد، اما باید یه مبلغ بالایی هزینه میکردم که نداشتم ، لاکن سرد شدم و پیگیری نکردم، برای آزمون نظام هم باید صبر میکردم چندسال از مدرکم بگذره و همین غربالگری عالی آدما رو از مسیر خارج میکنه، اما دیگه دنبالشم، ضمن اینکه من خیلی هم کاری که پلن مرتب داره مناسب خودم نمیبینم، بیشتردنبال ساعت کاری منعطف و پوزیشن شغلی که خودم دوست دارمم، مثلا وقتی جداگانه دوباره رفتم و طراحی دوخت یاد گرفتم هدفم تو میکسش با طراحی دکوراسیون بود و اینکه صحنه و لباس بخونم ، یا اینکه دنبال روانشناسی برم چون حس کردم اون مسیر برای رفتن تو لاین آموزش موفقتره ، چون از یاد دادن خوشم میاد، ضمن اینکه هدفم از بچگی داشتن فروشگاه های زنجیره ایی بوده، شعبه های مختلف کاری که علاقه مندم، ولی واقعا من به چی علاقه دارم؟ چی میخوام؟ راستش یکمی هم از بابت اینکه مجبور نشدم کاری که دوست ندارم بکنم هم خوشحالم، و اگه این تصور عقب افتادن بخاطر بحران سی سالگی دست از سرم برداره احتمالا یه حرکتایی بزنم، هرطور باشه باید حتی یه شغل موقتی پیدا کنم و از خونه برم بیرون، تو خونه موندن فقط کسلم میکنه و نمیخوام عمر اندکمو میون دیوار ها بگذرونم،باید برم یجای دور ، فقط حالا اون حسی رو دارم که باید یچیزی رو تعریف کنم ولی کسی رو ندارم بهش بگم